ـ U ـ ـ/ ـ U ـ ـ/ ـ U ـ ـ/ ـ U ـ
در سکوتت مُرده ام آواره وَش ؛ طنّاز لب!
مقبرم بنگر! چه سوت و کور گشته ؛ ناز لب!
باید از کم حرفی ات حکمت بیاموزم خدا!
ای سکوتِ مطلقِ هستی! ؛ شهناز لب!
آه سردی می کشی جان سوز و افیونی پسند!
ای دمت گرم و دلت بی غم! شدی دمساز لب!
دختری تنها میان بادها کِز کرده است
قایقی، دریا، غروبی، بوسه ای، آواز ، لب!
پلک های نیمه بازی، بازیِ طفلانه ای
خورده سیبی ، قاچ ، قلیانی به نیمه باز لب!
نُت به نُت پروازِ سو ـ لا ـ ما ـ فی اش روی دهن
نُت به نُت آوازِ ساری با پرنده باز، لب!
آدم و حوّا ؛ هبوطِ سیب سرخی از بهشت
خوردن اش ، افتادن از بالا ؛ زمین انداز لب!
ترک قفقازی چو شیری نعره در عالَم زند!
شاهدا آن طفلِ شیرازی ، شیر، آز ، لب!
برچسبها: غزلی نو
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 7:27 توسط شاهد تبریزی(رحیم مویدی) |
شاهد تبریزی - شعر و فلسفه...
ما را در سایت شاهد تبریزی - شعر و فلسفه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8shahedtabrizi1 بازدید : 219 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 12:39