غزل فارسی «مِیِ جاودان» 21 / 10 / 96

ساخت وبلاگ

زیاد خورده ام این مِیِّ جاودانم را

بگیر دیگر از این دست، استکانم را

تلو تلو  چو در این راه می خورم نه عجب!

زیاد خورده ام و بشنو داسِتانم را

خدا چرا بَدَت آید ز نوش کردنِ مِی؟

که بر سرم کُنی آوار، آسمانم را؟!

شبانه بر سرِ کوچه کِشَم چه عربده ها

که وهمِ عربده غارت کُنَد امانم را

چو جُرعه جُرعه بنوشی مرا گَلَست شوی

بدونِ جُرعه بخور باده هایِ جانم را

نماز و روزه یِ من بوسه کردنِ رُخِ توست

قبولِ حق چو شود شاد کُن روانم را

هُمایِ بخت به بامم نشست و تاراندم !

که او مباد خورد نان و آب و دانم را !!

شما بگو دو هُمایی که میهمانِ من اند

چرا؟ چگونه برانم دو میهمانم را؟

از عمر، مانده فقط یک ته استکانی مِی

که دلبرا تو بخور این ته استکانم را

غزل بگوی غزل شاهدا که پیر شوی

به پایِ شعر نهادم دلِ جوانم را

 

شاهد تبریزی - شعر و فلسفه...
ما را در سایت شاهد تبریزی - شعر و فلسفه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahedtabrizi1 بازدید : 242 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1398 ساعت: 18:11