غزل فارسی «زندان زندگی» 24 آبان 1392

ساخت وبلاگ

پیرزن و پیرمردِ دست به فانوس

بینِ بیابانِ خشک و ظلمتِ ناووس

می رسد از دورها به چشمِ دو فرتوت

بینِ بیابانِ خون، جرقّه و کاووس

دودِ چُپُق می بَرَد به حس، زن و شو را

شوهرِ زن با نسیم می خورد افسوس

یاد جوانی فتاده اند زن و شوی

در وسطِ آن کویر می کُنَدَش بوس

پیرزن و پیرمرد هر دو در این دشت

در طلب و آرزوی یک اقیانوس

نیمه شبی بینِ خواب و هیپنوس و رؤیا

زوزه ی یک گرگ گشت باعثِ کابوس

بعدِ نود سال زندگانی، با مرگ

هر دو نفر گشته اند همدم و مأنوس

پیپ به لب، گورکن، کنده دو تا گور

خاک کُنَد مُردگان به ناله ی ناقوس

گرچه سیاووش مُرده است ولی حال

این همه بنگر دلیریِ کیکاووس

شاهدِ تبریز بس که شاعرِ دلخون است

حال به زندانِ زندگی شده محبوس


برچسب‌ها: غزلی به سبک ناتینگیسم
+ نوشته شده در  دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 19:28  توسط شاهد تبریزی(رحیم مویدی)  | 
شاهد تبریزی - شعر و فلسفه...
ما را در سایت شاهد تبریزی - شعر و فلسفه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahedtabrizi1 بازدید : 232 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 1:46