دلارا! پشتِ چشمانت یکی خورشیدِ زندانی ست
همان خورشید کو دیوانه ی مهتابِ عرفانی ست
ز مژگانِ سیاهت، چترِ رنگی ساختم یارا!
هوایِ چشم هایت شرجی است و خیس و بارانی ست
میانِ چشم هایت، شاعری گُم کرده ره، تشنه
میانِ قلعه ای متروکه سرگردان و حیرانی ست
به دریایِ نگاهت، کشتیِ نوحی ست سرگردان
پُر از فریاد است و نورانیّ و طوفانی ست
پیِ لیلیِّ چشمت، دلی مجنون صفت ، پُردرد
سه قرنی در کویرِ لوتِ چشمانت، بیابانی ست
به دشتِ برفیِ چشمت ، هوایی بس سگی ـ وحشی ست
وَ طوفان می کند! دانی که این یعنی زمستانی ست؟
چهار دیوارِ چشمانت بتون و سنگ و سیمانی ست
میانِ محبسِ آن، شاهدِ تبریز زندانی ست
برچسبها: غزلی عاشاقانه و نو
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 19:40 توسط شاهد تبریزی(رحیم مویدی) |
شاهد تبریزی - شعر و فلسفه...
ما را در سایت شاهد تبریزی - شعر و فلسفه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8shahedtabrizi1 بازدید : 197 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 1:46