از دور گریه می کنی! بغضت مگر شکسته است؟
گیتار ضجّه می زند! آهش عجیب خسته است
شاعر، دوتا؛ عصازنان، هق هق کُنان چه بی کس است!
شاعر تکیده و عبوس، شاعر بسی شکسته است
نومید می کند که من گیتار خویش بشکنم
هم پاره تا کنم غزل ؛ ابلیس بس گُجسته است
جلاّد و داسِ خون به دست، نوزادکُش به امرِ دیو
در پیِّ یاس و لاله و نسرینِ تازه رُسته است
گوساله های سامری با زیور و زر و ستم
موسا و قوم ساده را از یکدگر گُسسته است
وین زاغ، دستِ بلبلان، دستِ شقایق و چمن
با دستبندِ خارِ هرز از پشت بسته است
روزی رسد که شاهدا گویند شاعرِ غروب
در دوردست هایِ عشق، خندان ز بند رَسته است
برچسبها: غزل نیمایی و سیاسی ـ اجتماعی
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 20:56 توسط شاهد تبریزی(رحیم مویدی) |
شاهد تبریزی - شعر و فلسفه...
ما را در سایت شاهد تبریزی - شعر و فلسفه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8shahedtabrizi1 بازدید : 192 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 1:46