غزل فارسی «زندان چشم» 26 خرداد 1396

ساخت وبلاگ

U ـ ـ ـ/U ـ ـ ـ/ U ـ ـ ـ/U ـ ـ ـ

جدایی می زند نعره از آن زندان چشمانت

سرِ سازش نـــدارد گوئیا اصلانِ چشمانت

 

چِنان تبــــــــعید گشتم بر کویرِ مردمک هایت

که چون دیوانه ام در قلعه ی ویران چشمانت

 

در اقیانوسِ آرامِ نگاهت، پس زمین لرزی ست

کـــــه توفان می کند در مردمِ لرزانِ چشمانت

 

پلانِ ساحــــــــلِ دریایِ چشمت خوابگاهم بود

که ناگه چکّه کرد از سقفِ من، بارانِ چشمانت

 

به ویلایِ نگاهت، عاشقی تنها و تک خُفته ؛

دو کـفتر جفت گیری کرده در ایوان چشمانت

 

چه دور از ذهن می آید رها گشتن ز بندِ چشم!

که مانـدم پشتِ آن دروازه ی سیمان چشمانت

 

نمی دانم چـــرا چشمان شاهد، عالَمی دارد ؛

زمین انگار چون گَردی ست در کیهان چشمانت


برچسب‌ها: غزلی عاشقانه و تشبیهی شاهد تبریزی - شعر و فلسفه...
ما را در سایت شاهد تبریزی - شعر و فلسفه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahedtabrizi1 بازدید : 244 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 18:47