گذاری بر اولین غزل شهریار تحت عنوان «مناجات»

ساخت وبلاگ

اولین غزل استاد شهریار ـ که در دیوانش جلد اول، چاپ شده است ـ بر وزن «مفاعلن/ فعلاتن/ مفاعلن/ فعلن» است ؛ «مجتثّ مثمّن مخبون محذوف». همانطور که می دانیم غزلیات شهریار، اغلب بیشترین ابیات را به خود اختصاص می دهند که این حقیر، اصطلاحاً بدانها «غزل قصیده ای» اطلاق می کنم. این غزل که 21 بیت دارد حال و هوای مناجات داشته، گُریزی به عشق الهی می زند :

دلم جواب بلی می دهد صَلای تور ا           صِلا بزن که به جان می خرم بلای تو را

«صَلا» در مصرع اول به مفهوم «الف) دعوت کردن برای اِطعام فقیران. ب) آواز دادن برای نماز» است. در مصراع دوم، «صِلا» به کسر صاد یعنی «آتش». و محلّ ایهام است ؛ که ایا مقصود شاعر «صَلا» است یا «صِلا». همچنین در این بیت در واژه های «بلی، بلا» صنعت جناس لفظ وجود دارد ؛ دو کلمه ای که از نظر تلفّظ یکسان اند ولی از جهت مکتوبی و معنایی متفاوت. منظور شهریار اینستکه در وقت نماز، اشتیاق دلم به دیدار تو چِنان اذانِ تو را جواب «آری» می دهد که اگر آتشم بزنند این بلا را به جان خواهم خرید. سپس در بیت بعدی می گوید :

به زلف گو که ازل تا ابد کشاکش توست              نه ابـــــــــــــــــتدای تو دیدم نه انتهای تو را

«زلف» در اصطلاح عرفانی عبارت است از «1 ـ ظلمت کفر. 2 ـ غیبت هویت که هیچکس را بدان راه نیست. 3 ـ در اصطلاح صوفیان کنایه از مرتبه ی امکانی از کلیات و جزئیات و معقولات و محسوسات و جواهر و اَعراض است». عطّار گوید :

زلف شبرنگش شبیخون می کند         وز سر هر موی، صد خون می کند

نیست در کافرستان، مــویی روا          آنچه او زان مـوی شبگون می کند

 گاهخی زلف برای جنس ذکور و گیسو برای جنس انوث به کار می رود و نشانگر کثرت است در برابر «خال» وحدت. «چاه زنخدان و ریسمانه ی گیسو/ عُمق نه پیداست و نه غایت زلفت»*. خیام ابرادب نیز چنین سروده است : «در دایره ای کآمدن و رفتن ماست/ آن را نه بدایت نه نهایت پیداست» ؛ عالَم از نظر نگارنده ی این سطور، ازلی ـ ابدی است ؛ چرا که حق در آن سیرورت و صیرورت دارد. ولی ناگفته نماند که مادّه ی مکانی ـ زمانی آن، رو به افساد می رود و این روح حاکمه ی قَدَر مطلقِ حیّ و حاضر است که باقی است. آنانی را که گرفتار کثرات دنیوی هستند دارای بصایری خیره، سرهایی بالا و چشم هایی که پلکی نمی زندد و در حالیکه قلب هاشان تهی است خواهی یافت (آیه ی 43 ابراهیم). غزل «مناجات» شهریار ـ که دو بیت اول آن در پیش آمد ـ در فضایی رمانتیک سیر می کند منتها در قالب پنجره ای است که رو به عشق الهی باز می شود ؛ قالب شعر شهریار گرچه کلاسیک است ولی مضامین تودرتویِ آن رمانتیک وار می باشد. حتّا به گونه ای می توان گفت که جنبه ی جمال شناختی سبک باروک نیز در آن ـ البته نه به مفهوم پیچیدگی های بسیار استعاره مآبانه اش ـ به چشم می خورد :

کشـــــــــم جفای تو تا عمر باشدم هرچند         وفا نمی کند ایـــــن عمرها وفای تو را

به جاست کز غم دل، رنجه باشم و دلتنگ         مگر نه در دل من تنگ کرده  جای تو را

تو از دریچه ی دل مـــــــی روی و می آیی         ولی نمی شنود کس صدای پای تو را

از جنبه ی زیبایی شناختی باید اذعان کرد که این غزل شهریار، آمیزه ای از مکتب رمانتیسیسم و باروک است ؛ چرا که شیوه ی باروک گذشته از محیط بورژوازی ، در میان محافل اشرافی، محیط مذهبی، و حتّا در میان دهقانان کاربرد دارد و از سوسس دگر، در میان رفورم ها و ضدّ رفورم های ایدئولوژیکی نیز تأثیرپذیر است. ثانیاً اینکه قانون گریزی شهریار ؛ یعنی ساده نویسی ـ کهخ شعرای پُر طُمطُراقِ کلاسیک، آن را اصلا و حاشا نمی پسندند ـ و ثالثاً تجلّی طبیعی ادبیّاتی، شهریار را در دیدگاه های و مناظر اجتماعی شاعری رمانتیک و ساده نویس جلوه داده است. «باروک دهقانی» با روحیّه ای رمانتیک در بیت مقابل سَیَلان دارد : «غُبار فقر توتیای چششم کن/ که خضر راه شوم چشمه ی بقای تو را». به عقیده ی قدما، چشمه ی بقا یا آب حیوان یا آب حیات، نام چشمه ای بوده است در ناحیه ای تاریک از شمال زمین موسوم به ظلمات ؛ که به آشامنده ی آن، زندگی جاوید می بخشیده است و گویند اسکندر ذوالقرنین به طلب آن شد و نیافت ؛ و حضرت خضر(ع) که مصاحب او بود بدان رسید و بیاشامید و زنده ی ابد گشت. همچنین کنایه است از لب و دهان معشوق، و مجازاً علم لَدُنّی را گویند ؛ علم لدنّی، علمی است که بدون استاد حاصل می شود.

در «فرهنگ جامع اصطلاحات عرفانی ابن عربی» تألیف دکتر گُل بابا سعیدی به نقل از «فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی» تألیف دکتر سید جعفر سجادی ص 363 در مورد فقر چنین آمده است :

«فقر، نداری و بی چیزی و نیازمندی است ... چه آنکه بندگی یعنی مملوک بودن و مملوک به مالک حود محتاج است و غنی حقیقت حق است و فقیر، خلق. و فقیر، صفت عبد است به حکم «انتم الفراء والله هو الغنی». بعضی گویند : فقر عبارت است از فنای الله و اتحاد قطره با دریا. و این نهایت سیر و مرتبت کاملان است. که فرمود » الفقر سواد الوجه فی الدارین. که فقیر کاملاً فانی شود و هیچ چیز او را باقی نماند و بداند که آنچه به خود نسبت می داده است، همه از آن حق است و او را هیچ نبوده است».

 مقصود از این بیت اینستکه حُنفاء ، از باریتعالی درخواست بصیرت چشم می کنند تا با پخته شدن و سربلند درآمدن از بلایا و آزمایش های الهی به چشمه ی بقا برسند و بدین سان خضر راه گردند و عمر جاودان پیدا کنند و خلود هستی را دریابند.

همانطور که پیشتر گفتیم غزلیات شهریار را غزلیات قصیده ای نام نهادیم. حا اگر گفته ی نگارنده صحیح باشد بیت اخیر، بیت رابطه خواهد بود که معادل بیت تخلّص در قصیده است. شهریار بعد از بیت رابطه، مُراوده های عرفانی خود را با معشوق ازلی ـ ابدی اش آغازش می کند. وی از عروج روح از تن و التقای آن به حق سخن می راند : «خوشا طلاقِ تن و دلکشا تلاقی روح/ که داده با دل من، وعده ی لقای تو را». سپس به طبیت برمی گردد و از سیر و سیاحت در میان گُل و بلبل سخن به میان آورده، اشارتی قرآنی می نماید به اینکه انسان از آیات الهی به ثنای الهی نیل می کند و انی همان سبک ناتورالیسم یا طبیعت گرایی است : «هوای سیر و گُل و بلبلم دادی/ که بنگرم به گُل و سر کنم ثنای تو را».

 

 در بیت سوم بعد از بیت رابطه، بدون اینکه ازاستعاره ای استفاده کند می گوید که از صفای تو، صورت من چنان حالت صوفیانه به خود گرفته ایت که از زلالی و نورانیّت، انگاری به آب و اینه، ناز می کند : «به آب و آینه ام ناز می کند صورت/ که صوفیانه به خود بسته ام صفای تو را» ؛ در این بیت، میان دو واژه ی «صوفی» و «صفا» ، جناس قلب یا مقلوب وجود دارد ولی جناس ریشه نیست. در جناس ریشه یا اشتقاق، علوه بر اینکه کلمات هم خانواده اند از نظر معنا نیز هم خوانی دارند.

 «گر اقتدا به چشم و لب یار می کنم/ مشتی ست می زنم دهن زاهد ریا»*. سخن از زاهد ریا شد. شهریار نیز در ادامه گوید : «به دامن تر خود طعنه می زنم زاهد/ بیا که برنخورد گوشه ی قبای تو را». گفته اند : «الزاهد الذی یقیم زهده بفعله و المتزهد الذی یقیم زهده بلسانه» : «زاهد کسی است که زهدش به کردارش، و زاهدنما کسی است که زهدش به زبانش بسته باشد». در سوره ی یوسف، خداوند می فرماید که برادران یوسف هنگام فروختن حضرت یوسف(ع) به کاروانیان، همچون زاهدین بودند ؛ یعنی در قبال پشیزی پول سیاه، برادرشان یوسف(ع) را به بردگی فروختند! آنچه از باطن این آیه برمی آید اینستکه زُهّاد، علی الصول، با آنکه تارکِ دنیا هستند و از آن اعراض می کنند ولی دارای صفات رذیله بوده، اغلبشان با این صفات مبارزه نمی کنند مثل حسد. و نیز اینکه بر ظاهر شریعت اکتفا می کنند و از باطن آن اطلاعی ندارند. «زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست/ در حقّ ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست». یا در جای دیگر چنین سروده : «در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش/ این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم». برگردیم به بیت شهریار.  مقصود از «دامنِ تر» یعنی «دامن آلوده، عاصی، گنهکار، تردامن، مقابل پاکدامن». شهریار می گوید که ای زاهد! من به تردامنی خود که چرا گنهکارم طعنه می زنم و خویشتن را ملامت می کنم ولی تو هم مواظب باش که با ان همه ادّعایی که در زهدفروشی داری، مبادا دامنِ ترِ من به گوشه ی قبای تو برخورد و آن را نجس نماید!!! برخی معمّمین زاهدنما، در بالای منابر ـ در قدیم الایام جهت عوام فریبی ـ می گفتند که دیوار ارامنه از دیوار مسلمانان باید کوتاه تر باشد تا موقع نزولات آسمانی و باریدن برف و باران به دیوار مسلمانان سرازیر نگردد و آن را نجس ننماید!!! در این باره در قرآن کریم آیه ای هست که می فرماید نزدیکترین قوم به مسلمین، راهبان مسیحی هستند؛ یعنی خداترسان و ترسایان و دورترین قوم هم یهود می باشند. با این اوصاف، موقعیت زهاد مشخص می شود که بدون تعمّق در قرآن و دین و شریعت، همه چیز جز خود را، مُردار می دانند!

 

(تصویر به دار کشیدن منصور حلاج توسط فتاوای زهاد عصر آن دوران)

 در ادامه بیت دیگری هست که می گوید که مخاطبین اشعار من از آه هایی که من پیوسته می کشم به دورِ هلالِ ابرویِ تو ، طلبِ هاله می کنند ؛ زیرا که دل من هوای تو را از سرم به در نمی کند! : «ز آهِ من به هلالِ تو هاله می طلبند/ به در نمی کند از سر دلم هوای تو را». «هلال» استعاره ی مصرّحه از «ابرو» است. بیت چهاردهم این غزل قصیده ای مسأله ی «جبر و اختیار» را پیش می کشد. شهریار می گوید که اگر همه ی عالَم از روی جبر، رضای مرا بطلبند من از آن میان، رضای خدا را اختیار خواهم کرد! : «به جبر گر همه عالَم، رضای من طلبند/ من اختیار کنم زان میان رضایِ تو را» ؛ در این بیت زیبا، صنعت طِباق یا تضادّ به کار رفته است. «نیم تو جبر است و نیمی اختیار/ نیم تو خاک است و نیمی لاله زار»*. مقصود شاعر، شاید این باشد که من که مشهور جهانم و عالَم خشنودی مرا می طلبد از آن میان یکی پیدا خواهد شد که رضایت مرا نخواهد طلبید و آن، خود من هستم زیرا که رضایت الهی را می طلبم.

«بر این مُقَرنَسِ فیروزه تا ابد مسحور/ ستاره ی سحری چشم سُرمه سای تو را» ؛ «مقرنس» در لغت به بنای بلند مدوّر و ایوان آراسته و مزین شده با صورت ها و نقوش به صورت پلّه پلّه گفته می شود. و «مقرنس فیروزه» استعاره ی مکنیه از «آسمان» است. در مصراع اول، فعل ربطی «است» به قرینه ی معنوی، محذوف است. «چشم سُرمه سا» نیز باز استعاره ی مکنیّه است از «فلق» ؛ منظور اینستکه نمای فلق در آسمان فیروزه ای، صبح ها چنان زیبا و سینمایی و تماشایی است که ستاره ی سحری ـ یا همان ستاره ی «زُهره» که در آخرِ شب طلوع می کند و به ستاره  یبام نیز معروف است ـ تا ابد مسحور این فلق است.

«به تار چنگ نواسنج من، گِرِه زده اند/ فداست طُرّه ی زلف گرهگشای تو را» ؛ «نواسنج» در لغت به معنی «خُنیاگر، مطرب، مغنّی، نوپرداز» است. «طرّه» نیز در لغت به معانی «1 ـ زلف و کاکل. 2 ـ لچک و روسری. 3ـ نگار جامه. 4 ـ گره گوشه ی دستار» است. استاد شهریار سه تار می زد. خطّاط نیز بود و ثُلث قرآن را به خطّ خود نوشته است. به نظر می رسد که منظورش این بوده است که گرچه در زمان پهلوی ها، مجتهدین ـ به جز امام خمینی(ره) ـ کُلاً موسیقی را تحریم کرده بودند لذا چنین می اندیشد که این تحریم فدای کاکل رلف گره گشای یار بُوَد ؛ یعنی انتظار دارد روزی برسد که در یک نظام جمهوری اسلامی در چهارچوب قانون، حلّیّت موسیقی اعلان عمومی گردد.

«بر آستان خود این دلشکستگان دریاب!/ که آستین بفشاندند ماسوایِ تو را» ؛ «آستین فشاندن» به چند معنی است : «1) به علامت مِهر یا خلوص و دوستی، استین را به حرکت درآوردن. 2) اشاره کردن، اجازه دادن. 3) پشت پا زدن، ترک گفتن، فرو گذاشتن. 4) رقصیدن، پایکوبی کردن». که در اینجا معنای سوم؛ ممدوح نظر است. «ماسوا» نیز به دو معنی است : «1) جز آن. 2) آنچه سوای ذات باریتعالی است و آن همه ی موجودات و مخلوقات است». ؛ یعنی این دل از دست رفتگان را بر درگاه خود بپذیر که به غیر از ذات حقِ تو را ترک گفتند. همچنین در این بیت، میان «آستان» و «آستین»، جناس اقتضاب وجود دارد. و آخرین بیت :

دل شکسته ی من گفت شهریارا بس!         که من به خانه ی خود یافتم خدای تو را

پایان


برچسب‌ها: نقد, غزل اول شهریار, جلد یک دیوان اشعار شاهد تبریزی - شعر و فلسفه...
ما را در سایت شاهد تبریزی - شعر و فلسفه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahedtabrizi1 بازدید : 213 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 18:47