نشست سار بر آن شاخسارِ لب هایتبه سوزِ عشقِ تو می خواند سارِ لب هایتنشسته کوهنوردِ نگاه و بلبلِ دلبه کوهِ گونه و بر شاخسارِ لب هایتمنم که عاشقِ غربی ترین نگاهِ تواممنم شِکُفته یِ اشکِ بهارِ لب هایتکویر, ...ادامه مطلب
زیاد خورده ام این مِیِّ جاودانم رابگیر دیگر از این دست، استکانم راتلو تلو چو در این راه می خورم نه عجب! زیاد خورده ام و بشنو داسِتانم راخدا چرا بَدَت آید ز نوش کردنِ مِی؟که بر سرم کُنی آوار، آسمانم ر, ...ادامه مطلب
وزن : مفاعِلاتُن/مَفاعیلُن تفنگ در دستِ خود دارم ولی که می بوسد ایران رافشنگ هم گر جهد از آن چو لاله بوید خیابان رااگر اسیرِ ائوین اَستم شکنجه ها لِه نکردندمکه من گُلستانه می بینم تمام سلّول , ...ادامه مطلب
ای خلایق! باز هم بر نیزه شد قرآن ماز عمروعاصان درس می گیرد کنون شیطان ماگنبدِ مسجد چُنان عمّامه ی زاهدنماستقلعه وَش هم می نهد تاجی به سر، سلطانِ ماشیرِ ایران برنیارد غرّشی بر ظالمان!می نهد دُم لایِ پا, ...ادامه مطلب
ـ ـ U ـ/ U ـ UU / ـ ـ U ـ/ U ـ جانم به لب رسیده در این جا ؛ دو جُرعه آب؟ آتش زدی به خیمه ی عشقم به آب و تاب! خشکید نینوا و نئی دَم نزد به دشت! صد حیف! جز ندایی از آن «آب! آب! آب!» آن سوتر او خودش شده , ...ادامه مطلب
بیلمیره م هرده ن نه ده ن جان اود توتور؟! هئی قومارباز دونیامیز خالقا اوُتور! شاید آللاه دا کوسوب بیزده ن! اولار؟ قیبله لر هاممی دؤنوب سیزده ن! اولار؟ دونیانین قارنی دولو اربابلاری بی مروّت، بی ادب آدا, ...ادامه مطلب
دیروز در کنار من او تویِ کافه بود کم حرف بود و آوخ! عجب خوش قیافه بود! لب تر نمود و یک غزل از خود به جمع خواند قلبم تپید و گو که به سینه، اضافه بود در ذوق و شور آمدم از آن غزل که خواند احوال من اگرچه , ...ادامه مطلب
نقد و بررسی مثنوی «رنگ پریده» اثر نیمایوشیج نیما یوشیج با تعبیراتی که از عشق پرخون می کند ، می سراید : «قصّه ام عشّاق را دلخون کند/ عاقبت، خواننده را مجنون کند». چنانچه در ادامه ی مثنوی «رنگ پریده» گوید : گـــــــــــــــــفتمش : ای نازنین یار نکو! همرها! تو چه کسی؟ آخـــــــــــر بگو! کیس, ...ادامه مطلب
U U ـ ـ ـ/U ـ ـ ـ/ U ـ ـ ـ/ U ـ ـ ـ الا تهرانیان! زاهدنمایانِ سِــــتِبدادی می آویزند بر دارم در آن میدان آزادی الا تبریزیان و رشتیان! اکنــــون خدانشناس بر عالَم حُکم می رانَد به زورِ مکر و جلاّدی الا! ای اصفهانی! ای قُمی! طوسی! تو شیرازی! به پا خیز و بسوزان! ریــــشه ی اِفساد و بیدادی نگاهی, ...ادامه مطلب
U ـ U ـ/ U U ـ ـ/ U ـ U ـ/ U U ـ گُلابِ غنچه ی لب هات را چشیدم دوش نباتِ شـــــــیریِ پستانِ تو، مکیدم دوش تو را چه زیر و زبر کــــردم و چه بوسیدم به زیــــرِ تنگِ لحافی به بر کشیدم دوش لبانِ نازکِ یارم چــــــو بچّه ماری خُرد چه چنبری زد و گفتا لبت گَزیدم دوش تو میوه یِ گُنهی بــــــر درخت, ...ادامه مطلب
U ـ U ـ ـ/ U ـ ـ ـ > < U ـ U ـ ـ/ U ـ ـ ـ مفاعلاتن مفاعیلات/مفاعلاتن مفاعیلات از اوزان دوری جدید شکنجه دادی مـرا با غم! چه خوب آزردی ام مرسی! سه بار گفتم ببخشایم! چو یخ بیفسردی ام مرسی! شراب خوردیم یادت هست؟ زدیــــــم گیلاس بر گیلاس! که عکسم افتاد بر گیلاس، تو نیز هم خوردی ام مرسی! در ا, ...ادامه مطلب
U ـ ـ ـ/U ـ ـ ـ/ U ـ ـ ـ/U ـ ـ ـ جدایی می زند نعره از آن زندان چشمانت سرِ سازش نـــدارد گوئیا اصلانِ چشمانت چِنان تبــــــــعید گشتم بر کویرِ مردمک هایت که چون دیوانه ام در قلعه ی ویران چشمانت در اقیانوسِ آرامِ نگاهت، پس زمین لرزی ست کـــــه توفان می کند در مردمِ لرزانِ چشمانت پلانِ ساحــــــ, ...ادامه مطلب
غبارِ گیجِ نگاهت، چو گردبادِ بلاست دلم چو قلعه ی متروکه ای میانِ نگاست در آرزوی منی! آرزوی من! صنما! رسیدنِ به تو گویا چون آرزو، رؤیاست چو گشت کشتیِ نوحی غریقِ چشمانت!!! تعجّبی نکنی! جایِ عشق، دریاهاست! نگفته اند که گریه نمی کند یک مرد؟ پس از چه رو نگهت خیس و شرج و چون دریاست؟ هزار بار برایت خدا ! , ...ادامه مطلب
طلوع مُرده و خورشید می رود تهِ دریا غروب ، جامِ مئی می زند میانه ی رؤیا دو لب ـ مقابلِ هم ـ قایقی ، غروب و دو پارو نسیم می وزد و رقصِ زلفِ دخترِ زیبا چه شاعرانه تبسّم کنی ملیحکِ قلبم! که یکهو ریخت دلم را لبانِ سرخِ حُمیرا صدای کفش میآید ؛ صدای پای تو از دور چقدر خسته و لرزان ؛ چقدر خیره و دَروا! تل, ...ادامه مطلب
U ـ ـ ـ/ U ـ ـ ـ/ U ـ ـ ـ/ U ـ ـ کسی باید که عشقم افتخارآمیز ماند چو مُردم جام جانانم ز می لبریز ماند کسی باید بیاموزد رموز ذوالفقاری که شمشیرش به روی خصم هر دم تیز ماند خطا باشد زیاد از خطّ و خال و می، سرودن! کسی باید که این بر گوش او آویز ماند زمانی که مسلسل حرف می زد با مسلمان کسی می گفت : «کاش , ...ادامه مطلب