اندیشه های فلسفی مندر یونان باستان، یکی از فلاسفه یک آزمایش جامعه شناختی ـ بر حسب این که اگر نیازهای اجتماعی حالتِ متساوی به خود بگیرند چه اتّفاقِ فاجعه آمیزی ممکن است رُخ دهد ـ انجام داد؛ بدین نحو که, ...ادامه مطلب
آن گاه که انسان از همه چیز ببرّد و آسمان از پیش رویش نومیدانه درگذرد تنها در فراغت بی قید و شرط و در خُلیایی آزادی بخش تر از خدا به گورستانِ آرامش پا خواهد نهاد و سرودنی بی مصداق تر از هر تصدیقی او را, ...ادامه مطلب
بیلمیره م هرده ن نه ده ن جان اود توتور؟! هئی قومارباز دونیامیز خالقا اوُتور! شاید آللاه دا کوسوب بیزده ن! اولار؟ قیبله لر هاممی دؤنوب سیزده ن! اولار؟ دونیانین قارنی دولو اربابلاری بی مروّت، بی ادب آدا, ...ادامه مطلب
نقد و بررسی مثنوی «رنگ پریده» اثر نیمایوشیج نیما یوشیج با تعبیراتی که از عشق پرخون می کند ، می سراید : «قصّه ام عشّاق را دلخون کند/ عاقبت، خواننده را مجنون کند». چنانچه در ادامه ی مثنوی «رنگ پریده» گوید : گـــــــــــــــــفتمش : ای نازنین یار نکو! همرها! تو چه کسی؟ آخـــــــــــر بگو! کیس, ...ادامه مطلب
اگرچه متن تو را دوره کرده حاشیه ها فراتری تو هنوز از علوم و فرضیه ها پُکی عمیق به سیگار می زند شاعر! ز دود و دم، خس و خس می کند بسا ریه ها شتابِ بغضِ زمین، قرن هاست عقربه را به پوچِ خاطره گردانده روی ثانیه ها رصدکنان همه ی چشم ها به دیدن هیچ! نشسته اند کنون زیج ، بین زاویه ها جهان که نصف به افراط و, ...ادامه مطلب
استاد مرتضی مطهری در نوشته های خود، چنین معیاری را ـ همچنان که قبلاً هم ذکرش رفت ـ رضای الهی معرّفی کرده است ؛ یعنی هر کاری که برای رضای الهی انجام گیرد، اخلاقی است.(1) مثلاً اگر یک قاضی ـ به خاطر رضایت خداوند و اجرای حکم الهی ـ به بُریدن دست سارقی حکم کند، فعلش اخلاقی است (هرچند بریدن دست یک فرد ک, ...ادامه مطلب
از دور گریه می کنی! بغضت مگر شکسته است؟ گیتار ضجّه می زند! آهش عجیب خسته است شاعر، دوتا؛ عصازنان، هق هق کُنان چه بی کس است! شاعر تکیده و عبوس، شاعر بسی شکسته است نومید می کند که من گیتار خویش بشکنم هم پاره تا کنم غزل ؛ ابلیس بس گُجسته است جلاّد و داسِ خون به دست، نوزادکُش به امرِ دیو در پیِّ یاس و , ...ادامه مطلب
روزی که موجِ غم به جفا در بَرَد مرا در دَم نهنگِ عشق به یَم می خورد مرا شیطان کنون اشارتِ بر سیب می کند تا از بهشت، روی زمین آورد مرا گفتم به دیو : «چون تو ندانی اسامی اش؟ الهامِ شعر و فلسفه می پرورد مرا» ابلیس گفت : «گوش به اخبار گر دهم ترسم شهابِ ثاقبِ هو بر خورد مرا» باری! کُنَم چو درکِ به تقوا،, ...ادامه مطلب
بیلمیره م هر ده ن نه ده ن من اینجیره م؟ یا کی بوینومدا آغیر بیر زنجیره م بیلمیره م نئیلیم؟ اَلیم قاندالدادیر(1) قول ـ قاناد یوخ اوُچماغا، اَل دالدادیر! بیلمیره م نئیلیم؟ آچیلسین گول لریم؟ سولماسین گولشن آچیلسین گول لریم؟ بیلمیره م نئیلیم حسینا! گؤز یاشیم؟ قان دی قان! شمشیر و دریا ، داغ ـ داشیم! سسله ییر : «سو!» اوخ دی اوخ باشدان باشا سو سراب دیر! آز قالیر قولسوز آشا! باش یاریبدیر گون افق ده، قان دی قان! خاطرم خونت نریزی ای جهان؟(2) اود توتوبدور خیمه لر! ایستی! سیجاق!(3) هاردا گیزلنسین بالام؟ وار بیر بوجاق؟ گر دئسه شیمرون حسینه : «نئیله سین؟» قاتیلین قورخام شفاعت ائیله سین!! اود توتوب شعریم یانیر وولکان تکین توستوسو بیر شعر اولور؛ شئرده ن چکین! یاندیریب یاخدین منی! سن! ای غزل! سیندیراللار قوللارین؛ یازما! گؤزه ل! یاپراغین انگین اَییبدیر میرغضب! توپراغین رنگی قاچیب؛ قورخور عجب! کویِ عشقینده ن دئمه! دوستاق! توتوق!(4) عشق اولوب گؤزده تیکان! لب ده اوُچوُق! بیر سیزیلتی سیزلاییر : «سس سیز یاشا!» گَل! قولاق تیکمه! بوُراللار! بیز یاشا! گون چیخاندا بیر توپورجک تک ده ییر! جیسمیمه هر اوخلاری تک ,مثنوی ترکی,ترجمه ترکی مثنوی معنوی ...ادامه مطلب
آشنایان! غم پریشان کرده است داخلِ سلّولِ زندان کرده است برّه ام؛ گُرگی دریدن کرده است در من عفریتی دمیدن کرده است آشنایان! گوشِ انسان پُر شده! قیل و قالِ جنّیان چون دُر شده! آفتی بس مزرعه سوزی، غرور! بینِ این دوزخ کجایی ای سُرور! شادمانی رَخت بسته از جهان! خستگی در می زند خسته، نَوان! عشق می پوسد در این زندانِ دل! عشق می بوسد به جایِ عشق، گِل! نورِ آزادی نتابد بر ائوین! بند و زندان! میله ها! سِقطِ جَنین! پیرمردی زار و نفرین می کند یادِ آن فرهاد و شیرین می کند کفش می دوزد کنارِ جوبِ آب سوزِ سرما! هُرمِ تابستان! بِلاب! با خودش گوید شُدَم گر «پاک کُن» چکمه یِ قُدرت دو روزی پاک کُن! تا که روزی سر رسد آزاد شو! زندگی یا مرگ را فریاد شو! عبرتِ مردم شدن سخت است سخت! آن که حتّا تکیه کرده رویِ تخت! جعبه یِ ابزارِ خود آتش بزن! رایتی ساز از سیاهی پیرهن! خستگی درکردن ام اِتلافِ وقت تا کُنی با خستگی با خصم، مَقت(1) شور و حالی را نمی بینم به خلق سُربِ سوزان است پاسخ ها به حلق بس کُن این پُرگویی ات را شاهدا جانبِ پروردگارت کُن دعا پاورقی ها : 1 ـ مَقت = دشمنی.,مثنوی فارسی,مثنوی معنوی فارسی pdf,مثنوي فارسي سروده شيخ بهايي ...ادامه مطلب
می نویسم تا بَرَندَم رویِ دار می نویسم تا فِتَد آتش به دار می نویسم تا به زندان ام برند تا به تبعیدِ بیابان ام برند می نویسم تا در آرم سر ز گور می نویسم تا خورَندَم موش و مور می نویسم تا که آزادیّ و نور آیَدَم از روزنِ سلّولِ کور می نویسم تا بمانم در جهان می نویسم تا خدا گردد عیان می نویسم تا که گردم آدمی با هجاهایِ زَبَر، زیر و بَمی می نویسم شاهدا از عشقِ تو تا بمیرم بی وفا از عشقِ تو,مثنوی فارسی,مثنوی معنوی فارسی pdf,مثنوي فارسي سروده شيخ بهايي ...ادامه مطلب
بهترین دوست کتاب است کنون که تو دوری کُنی از دوستِ دون غم، چو لشگر کِشَدَت، وحی بخوان! در کَفَت گیر! چنین مُلکِ جهان! بندگی کُن! به ثُریّا برسی همچو یوسُف به زُلیخا برسی غم چو آید دف و گیتار بزن! غزل و شعر بخوان! تار بزن! صبر بر هرچه که گویند بِکُن! دیوِ بی حوصله در بند بِکُن! تا که دل زنده ای از باده بخور! از غمِ دنیویِ دهر بِبُر! با کُتُب، وقتِ فراغت پُر کُن! وقت با خواندنِ قرآن، دُر کُن! به احادیث، مُزیّن کُن فوه! تا چنین کسب کُنی فرّ و شکوه دیده بس هر پدری داغِ پسر پسران لیک که بدخواهِ پدر گشته اند این پسران چون دختر دختران نیز که گشتند پسر بخور از چشمه ی حیوان چون خضر و بگیر عُمر ز یزدان چون خضر ما ندانیم به سهراب چه رفت؟ که بدان لاله ی شاداب چه رفت؟ به دمی چشم خشایار که بست؟ که سِکَندَر، قَدَحَش را بِشِکست! ما ندانیم به جمشید چه رفت؟ شب که شد بر سرِ خورشید چه رفت؟ حَیَوان وار، شبی مسخ شدیم گرچه اِنسیم ولی نسخ شدیم مار بر شانه ی ضحّاک که رُست؟ اژدری که مُخِ مردم می جُست؟ چون که دشمن، پسرِ خانه ی توست باید از کُشتنِ او دست بِشُست دوستی با کُتُبت کن شاهد! مشو هرگز ز ریا چون زاهد! ,بهترین مثنوی ها,بهترین مثنوی,بهترین مثنوی معنوی ...ادامه مطلب