غزل فارسی «ملیحک قلب» 18 خرداد 1396

ساخت وبلاگ

طلوع مُرده و خورشید می رود تهِ دریا

غروب ، جامِ مئی می زند میانه ی رؤیا

دو لب ـ مقابلِ هم ـ قایقی ، غروب و دو پارو

نسیم می وزد و رقصِ زلفِ دخترِ زیبا

چه شاعرانه تبسّم کنی ملیحکِ قلبم!

که یکهو ریخت دلم را لبانِ سرخِ حُمیرا

صدای کفش میآید ؛ صدای پای تو از دور

چقدر خسته و لرزان ؛ چقدر خیره و دَروا!

تلنگُرِ علفی خیس می خورد به دو دستم

میانِ باغِ هلو رفته ام ز هوش ، سراپا

کتابخانه ی ویلایِ چشم هایِ زنان را

غُبار و گَرده ی سُرمه ، فرا گرفته و غَبرا

هنوز شاعری هِق هِق زنان ـ غزل به لبانش

ز دوردست میآید ؛ لبش پُر از «وَه!» و «آیا!؟»

هنوز شاهد تبریز گریه می کند از غم

کنار قایق تنها به روی ساحلِ دریا


برچسب‌ها: غزلی نو
+ نوشته شده در  پنجشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 1:32  توسط شاهد تبریزی(رحیم مویدی)  | 
شاهد تبریزی - شعر و فلسفه...
ما را در سایت شاهد تبریزی - شعر و فلسفه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahedtabrizi1 بازدید : 234 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 12:39