قصیده ی «شام سیه» 3 آذر 1391

ساخت وبلاگ

کوچه ی مردمت از شام سیه خنجاخنج

همه در کوی نگاهت چو کرند و کَل و لَنج

مِهر، ناخن به رُخ خویش کشد وقت غروب

پر کند خون شفق، جام فلک را زین خنج

ماه و خورشید به یکجا به سپهر تو که دید؟

بود در سینی چشمان تو ، لیمو ـ نارنج

این دعا یخ زده بر میله ی انگشتانم

در قفس سردی دستان تو گشته ست دو پنج

آسمان بر سر خورشید و زمین گشته خراب

تا به کی وصف می و خال و خط و زلفِ شکنج؟

بر فلق، خون شفق ریخت و گویا در بزم

یوسف آمد که زنان دست بریدند و ترنج

لانه کرده ست به ویرانه ی دل، جغدک کور!

دیده ای مار که چنبر زده بر جعبه ی گنج؟

گام بر حجله ی ابلیس نهاده ست عروس

دست شوهر که بیالوده به خون تا آرنج

تشنه لب گوش به «دلکش» بدهد رند و فقیه

خوش شهادت به نوای نی و نقّاره و سنج

ماه لم داده به شب گوش سپرده به گوگوش

گو اتاقم شده باغی که بخواند سارنج

پرچمی مادگی گُل به دمی فتح کند

کُهنوردست دلم، گُل چو کُه و دشت نهنج

گرگ و میش است هوا در فلق چشمانت

بر درختِ نگه اکنون تو چه خویدی نارنج

عاشقی بر در معشوق بخواند سِرِناد

وَه! که نقّاش کشد صحنه ی آن را به سُرنج

تب خورشید به یک ابر چه پایین آمد

گو طبیبی به لب مُهر نهاده تب سنج

چه کسی گفت که زنبور کشد بیهده رنج؟!

چه کسی گفت که این زنجره می خواند خنج؟

در زمستان برِ گنجی بنشیند زیرا

می برد دانه کِشان مور به تابستان رنج

گرچه در راست صراطم ولی ای دلبرکم!

چو به خواب آمده از راست کنم من تو نرنج!

زندگی همچو حُبابی ست شاهد که تَرَکد!

بیدقی مات کند شاه تو اندر شطرنج!

 


برچسب‌ها: قصیده ای سیاسی ـ اجتماعی با درونمایه ی طنز سیاه
+ نوشته شده در  پنجشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 1:57  توسط شاهد تبریزی(رحیم مویدی)  | 
شاهد تبریزی - شعر و فلسفه...
ما را در سایت شاهد تبریزی - شعر و فلسفه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahedtabrizi1 بازدید : 214 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 12:39