غزل فارسی «شهاب ثاقب» 19 فروردین 1392

ساخت وبلاگ

روزی که موجِ غم به جفا در بَرَد مرا

در دَم نهنگِ عشق به یَم می خورد مرا

شیطان کنون اشارتِ بر سیب می کند

تا از بهشت، روی زمین آورد مرا

گفتم به دیو : «چون تو ندانی اسامی اش؟

الهامِ شعر و فلسفه می پرورد مرا»

ابلیس گفت : «گوش به اخبار گر دهم

ترسم شهابِ ثاقبِ هو بر خورد مرا»

باری! کُنَم چو درکِ به تقوا، خدای را

اقبالِ نیک و طالعِ دل درخورد مرا

گر من علوفه رویِ زمینِ خدا شَوَم

پستِ دوپا ز حرص و وَلَع می چَرَد مرا

من همچو میشم و چو سیاسی شَوَم کنون

در دم به ظلم، گُرگِ سیاست دَرَد مرا

بازارِ خودفروشیِ گرمی ست این جهان

این می فروشَدَم دِگَری می خرد مرا

من شاهدا چو مَفرشِ زیباستم به دهر

تقدیر، زیرِ پایِ که می گُسترد مرا؟!


برچسب‌ها: انتقادی با درون مایه ی آبسئردیسم
+ نوشته شده در  پنجشنبه چهارم خرداد ۱۳۹۶ساعت 9:18  توسط شاهد تبریزی(رحیم مویدی)  | 
شاهد تبریزی - شعر و فلسفه...
ما را در سایت شاهد تبریزی - شعر و فلسفه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahedtabrizi1 بازدید : 208 تاريخ : شنبه 6 خرداد 1396 ساعت: 9:59