مثنوی فارسی " آزاد شو " 14 مهر 95

ساخت وبلاگ

آشنایان! غم پریشان کرده است

داخلِ سلّولِ زندان کرده است

برّه ام؛ گُرگی دریدن کرده است

در من عفریتی دمیدن کرده است

آشنایان! گوشِ انسان پُر شده!

قیل و قالِ جنّیان چون دُر شده!

آفتی بس مزرعه سوزی، غرور!

بینِ این دوزخ کجایی ای سُرور!

شادمانی رَخت بسته از جهان!

خستگی در می زند خسته، نَوان!

عشق می پوسد در این زندانِ دل!

عشق می بوسد به جایِ عشق، گِل!

نورِ آزادی نتابد بر ائوین!

بند و زندان! میله ها! سِقطِ جَنین!

پیرمردی زار و نفرین می کند

یادِ آن فرهاد و شیرین می کند

کفش می دوزد کنارِ جوبِ آب

سوزِ سرما! هُرمِ تابستان! بِلاب!

با خودش گوید شُدَم گر «پاک کُن»

چکمه یِ قُدرت دو روزی پاک کُن!

تا که روزی سر رسد آزاد شو!

زندگی یا مرگ را فریاد شو!

عبرتِ مردم شدن سخت است سخت!

آن که حتّا تکیه کرده رویِ تخت!

جعبه یِ ابزارِ خود آتش بزن!

رایتی ساز از سیاهی پیرهن!

خستگی درکردن ام اِتلافِ وقت

تا کُنی با خستگی با خصم، مَقت(1)

شور و حالی را نمی بینم به خلق

سُربِ سوزان است پاسخ ها به حلق

بس کُن این پُرگویی ات را شاهدا

جانبِ پروردگارت کُن دعا

پاورقی ها :

1 ـ مَقت = دشمنی.

شاهد تبریزی - شعر و فلسفه...
ما را در سایت شاهد تبریزی - شعر و فلسفه دنبال می کنید

برچسب : مثنوی فارسی,مثنوی معنوی فارسی pdf,مثنوي فارسي سروده شيخ بهايي, نویسنده : 8shahedtabrizi1 بازدید : 235 تاريخ : سه شنبه 16 آذر 1395 ساعت: 6:14